حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

خاله عکاس باشی یامصورالملوک

                        زندگی مامان سلام   این مدت اینقدرشاهکارات فراوان شده که وبلاگمون به پات نمیرسه وزمانهایی که من نیستم خاله فائقه زحمت شکارلحظه ها را میکشه و فوری مثل زبل خان با موبایلش ازراه میرسه وتیک عکس میگیره خاله جون دوستت داریم   واما هنرمندیهای خاله خانمی : اینجا مشغول تماشای برنامه مل مل هستی وکتلت می خوری وقتی ازت می پرسم چی می خوری میگی تتت(totet) نوش جانت عزیزدلم   چندروز پیش تو وصبا خونه بابایی بودین وحسابی آتی...
28 مرداد 1390

کشف غنایم از زیرزمین خونه بابایی

نفس مامان سلام مدتیه که همه مشغول تدارک جهیزیه خاله هستن تاانشا الله بعدازرمضان برای عروسیشون اونا راببرن خونه خاله فائقه وعمومحمدآقا ازاونجاییکه من دختربزرگ خانواده ام وسلیقه ام را هم می پسندن همه من رامورد لطفشون قرارمیدن وخداراشکرطرف مشورت بقیه اهل خانواده هستم چندروز پیش وقتی ازسرکاراومدم مامانی گفتن بیا بریم زیرزمین وچمدون لباسها وپارچه ها راببین تااون چیزایی که قشنگه راجمع وجورکنیم وببریم طبقه بالا دورازچشمت من ومامانی وخاله جیم شدیم ورفتیم توی زیرزمین هرکدوم ازچمدونها رابازکردیم وپارچه ها رابیرون آوردیم خیلی ازخاطرات قدیمی هم زنده شد هرپارچه یه تاریخچه ای  داشت که مامانی می گ...
24 مرداد 1390

دست مامان اوف شده

                                  دخمل دل نازك من سلام پريشب هوس گردوي تازه كرده بودم وتصميم گرفتم اول تورا بخوابونم بعد بشينم ويه دل سيرگردوبخورم البته باخواب كردن توخودم هم خوابم برد ولي حدودساعت 11 بيدارشدم هنوز خوابم مياومد ازطرفي هوس گردوخوردن دست ازسرم برنمي داشت به خودم گفتم ميرم يه دونه ميخورم وميام ميخوابم بالاخره رفتم توآشپزخونه وگردورابرداشتم و نشستم با يه چاقوگردو را بازكنم كه چشمت روزبدنبينه نفهميدم يهوچي شد كه چاقودررفت وا...
18 مرداد 1390

عكسهاي يكسالگي آتليه

شيرين زبون من سلام   وقتی هنوزچندروزی مونده بود تا یکسالت بشه من وتو ومامانی وخاله باهم رفتیم یه آتلیه که ازت عکس بگیریم اونجا تورا نشوندیم روی صندلی وهیئت همراه سه نفره هم مشغول دلقک بازی وتو هم غش غش خنده درهمین حین من یهوچشمم به مامانی افتاد که درحالیکه اصلا حواسشون به آقای عکاس نبودداشتن برات بازی درمی آوردن منم ازدیدن حرکات مامانی غش رفتم خنده وحواسم اینقدرپرت شدکه سیم پروژکتور راندیدیم وپاهام توش گیرکردوزمین خوردن من همان و قطع شدن نورپروژکتور همان وعصبانی شدن آقای عکاس همان تازه مامانی من رادعوا میکردن که حواست کجاست ؟من وخاله هم ازشدت خنده نمی تونستیم حرف بزنیم به هرحال ...
16 مرداد 1390

حسنی خانم بیست ماهه می شود

                     حسنی جونم سلام امروز یعنی نهم مرداد ماه ماهه شدی دخترخوبم تاچشم بهم بذاريم روزها را پشت سرمیذاری ورشدمیکنی الهي باسلامتي وخوشحالي روزهات سپري بشه فرداهم روزاول ماه رمضان هست امسال دومین رمضان رامی بینی التماس دعا دخترگلم   ...
15 مرداد 1390
1